وبلاگ خاطرات شیرین کودکم

» 30 ماه

دختر ناز و مهربونم به همین زودی دو سال و نیم گذشت و هر روز که میگذره تو بیشتر از گذشته تو دل من و بابا جا میکنی.مدتیه که تو وبلاگت مطلب نذاشتم.ولی همینقدر بگم که ماشالا ولی شیرین زبون شدی و خیلی عاقل و باهوش. و تقریبا همه چی رو میفهمی.همش حرفای بامزه میزنی و البته خیلی هم خرابکاری میکنی ولی من در حد 3 دقیقه بیشتر نمیتونم باهات قهر کنم.چون با اون زبونت و حرفای بامزت باعث میشی که من زود عصبانیتم رو فراموش کنم.خیلی مهربونی و تا من یه چیزیم بشه مثلا دستم بخوره به نیز و بگم آخ میگی چی شد مامان و زود میای بوسم میکنی.دیروز واست دو جعبه مداد شمعی خریدم به عنوان جایزه که شبا بری جیش کنی بعد بخوابی که تو خواب خودت رو خیس نکنی.ولی هنوز یه ساعت نگذشته بود که تمام مداد شمعی رو خرد و خمیر کردی.و رو فرش هم باهاشون نقاشی کشیدی

۰ نظر / ۴۸۴ بازدید